وقتی داود با جلیات غول پیکر روبرو شد، غرغر نکرد. شکایت هم نکرد که"خدایا، چرا همیشه دست به گریبان این مشکلات عظیم هستم؟" نه، او از طریق کلماتی که از دهانش درآمد، تمام شرایط اطرافش را عوض کرد. به این فکر نکرد که جلیات سه برابر او هیکل دارد و این که جلیات جنگجوی ماهری است و او یک بچه چوپان. نه، او به بزرگی مانع سر راهش توجه نکرد. او در عوض این طور برگزید که به بزرگی خدایش توجه کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر